loading...
مستند داستانی ناب
مشکل

متاسفانه به علت به مشکل خوردن با نویسنده فعلا همه ی داستان ها حذف شده .

حسین بازدید : 157 سه شنبه 01 مرداد 1398 نظرات (0)

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی

 

قسمت: سی و یکم

 

قم _اداره مرکزی

 

گفتم: از متین بگو !

 

گفت: از چیش بگم؟

 

گفتم: از اینکه کیه؟ چیکاره است؟ اون تشکیلات را میچرخونه؟

 

گفت: چیزی که من فهمیدم و شناختم اینه که یه آخوند باسواد و سر و زبون دار که اینقدر رو اعضای دفتر ابَویش نفوذ داره، که همه کاره است و حاج آقا که هم مرجعه و هم مقلد داره، در تصمیم گیری های دفتر خودش چندان دخالتی نداره و همه چیزو سپرده به متین!

 

گفتم: نسبت و ارتباطش با داداشش که توی لندن هست و حوزه علمیه داره چیه؟

 

گفت: علامه منظورته؟!

 

گفتم: بهش میگن علامه؟!

 

گفت: پس چی خیال کردی؟! از همشون باسوادتره بنظرم.

 

پرسیدم: دیدیش مگه؟

 

گفت: دو بار ! واقعا آدم کاریزما و پر جیگری هست!

 

گفتم: چون نشسته ورِ دلِ ملکه الیزابت و از دور میگه لنگش کن، دل و جیگر داره؟

 

گفت: کلا . متین هم کم شجاعت نداره!

 

گفتم: اون که بعله. بشینی وسط درس و بحث و بگی ولایت فقیه مثل فرعون است، شجاعته؟ این جزعبلات شجاعت میخواد؟

 

سرشو به معنی نمیدونم تکون داد و گفت: اینو ازش نشنیده بودم!

 

گفتم: پس چطوری میگی باسوادن و شجاعن اما خبر نداری چی میگن و چیکار میکنن؟!

 

حرفی نزد و فقط به این طرف و اون طرف نگا میکرد.

 

گفتم: 

 

ببین خانم محترم! من نه اصرار دارم ولایت فقیه را قبول کنی ... البته اگه مسلمونی! و اگه هم مسلمون نیستی، توقع ندارم مسلمون بشی... اما اجازه نمیدیم که کسی نظم عمومی مردم رو بهم بزنه و یا به عناوین مختلف، سر راه مردم سبز بشه. حالا چه به اسم مرجع تقلید و چه مثل تو که نزده میرقصی.

 

بگذریم...

 

گفت: میتونم ی سوال بپرسم؟

 

گفتم: میشنوم!

 

گفت: من الان دقیقا به چه جرمی اینجا هستم؟

 

گفتم: خودت چی فکر میکنی؟

 

گفت: جرمم اینه که اسلحه کشیدم؟

 

گفتم: شوخی میکنی؟!

 

گفت: میتونی اثبات کنی جاسوسم؟

 

گفتم: میخوای اثبات کنم جنگ سی و سه روزه لبنان و جنگ جهانی دوم هم کار خودت تنها بوده؟!

 

فقط نگام کرد!

 

بعدش گفت: ینی چی الان؟ ینی اینقدر زورت میرسه و هر کی هر کیه؟

 

گفتم: آفرین! به نکته خوبی اشاره کردی! شاید جای دیگه هر کی هر کی باشه که صرفا با ظاهر مذهبیت و سوز صدات و سفارش این و اون میکروفن بهت بدن، اما اینجا اینطوری نیست. اینجا حتی خنده و سکوت من و همکارام ... بیخیال.

 

گفتم: نگفتی متین چیکاره است؟ تو تشکیلات شما چیکار میکنه؟

 

گفت: ماشالله همه کاره است‌. خیلیا تا بگه بمیر، میمیرن براش!

 

گفتم: مسخره بازی درنیار! چند وقت قبل، دستگیر شد و چند شب حبس بود اما کسی براش تره خورد نکرد! پس کو اون همه عاشق سینه چاک؟! این که دختر بچشو بفرستن دم دادسرای ویژه روحانیت و ازش کلیپ مظلومیت پر کنن و بفرستن فضای مجازی و تو دو سه تا شبکه خودشون پخش بشه، دلالت بر خیل عظیم عاشقان و کشته و مرده ها داره؟! اصلا همین خودت! حداقل میذاشتی دو تا چک و لگد بخوری و بعدش فورا اسمشو بیاری!

 

سرشو انداخته بود پایین!

 

با صدای بلندتر گفتم: نگفتی! متین چیکاره است؟

 

گفت: من سر در نمیارم اما میگن ماموریتش اینه که مرجعیت را از قم به لندن بکشونه!

 

گفتم: ینی پروژه انتقال مرجعیت از بستر قم که میگن همینه؟ کار متین هست؟

 

گفت: آره! متین قراره همه مقلدان داخلی و خارجی را به لندن معطوف کنه. به مرجعیت داداشش.

 

گفتم: خودش چی؟ ینی اینقدر فداکاره؟

 

گفت: خیلی خیلی بیشتر از اونی که فکرش بکنی! خدا نکنه بفهمه چیزی تکلیفش هست. همه را به خط میکنه.

 

گفتم: کار تو چیه؟ خیلی رک و روراست بگو!

 

گفت: کار من تشکیلات سازیه! یکی از سر حلقه های وصل اینا با یمانی ها ...

 

ادامه دارد...

 

#حدادپور_جهرمی 

#دلنوشته_های_یک_طلبه 

 

@mohamadrezahadadpour

برچسب ها آخوند , آخوند باسواد ,
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک
     
    لينک هاي ويژه
    لينک هاي معمولي
    لينک هاي ويژه
    لينک هاي معمولي